قرارمان را مترو آزادی گذاشتیم اما مقصد پونک بود.منزل شهید محمد حسین محمدخانی
مثل همیشه در هنگام ورود با روی باز مادر و پدر شهید روبرو شدیم.بعد از کلنجار رفتن بین نشستن روی مبل یا فرش، فرش را انتخاب کردم،جایی روبروی مادر.تمام دیوارهای خانه پر شده بود از عکسهای محمدحسینهمه را که کنار هم میگذاشتی آلبوم خاطراتی میشدند برای خودشانتعدادی در ایران گرفته شده بود و تعدادی هم در جاهای دیگر، زیارت، سیاحت، اردوی جهادی و جنگ.در این بین چشمم افتاد به قاب عکسی که در کنار گلدانی روی گل میز کوچک، آن طرف خانه خودنمایی میکرد…عکس شهید و حاج قاسمهر دو لبخند به لب داشتند و رفاقتانه سرهایشان را بهم رسانده بودند تا در قاب دوربین جا شوند..وقت برای پرسیدن سرگذشت تمام عکس ها نبود اما دلم نیامد حرف این قاب را به میان نکشم.مادر گفت: «این عکس چند ساعت قبل از شهادتش گرفته شده، حاج قاسم که چند روز بعد از شهادت محمدحسین به دیدن ما اومد، گفت همین عکس را بزرگ قاب گرفته و زده به دیوار اتاقش».پدر اما روایتی دیگری داشت از قاب عکس دلبرِ ما از زبان رفقای محمدحسین
گفت: رفقاش برامون تعریف کردند که حاجی بعد از شنیدن خبر شهادت محمدحسین خیلی غمگین و منقلب شده. پدر نمیدانست بین او و محمدحسین چه گذشته است که رفاقتشان زبان زد رفقایش شده بود.
به قول پدر، حاجیِ شهید کم دوست و رفیق فرمانده و سردار نداشت که بعد از شهادتشان دلتنگ نبودنشان شود اما نبود محمدحسین جور دیگری آزارش میداد.
و من میگویم این راز مَگویی است که سربه مهر با شهیدان پرواز کرد….و دیدار با خانواده شهید محمدحسین محمدخانی برای ما که خادمین شهدا هستیم لذت بخشتر است زیرا محمدحسین جانش بود و جان شهداو در آخر هم به شهدا پیوست.
به امید عاقبتی شهدایی برای همه خادمیارهای فدکی
گزارشی از دیدار با خانواده شهید محمد حسین محمدخانی 22 اردیبهشت 1402