۱۲ آذر ۱۴۰۳

مظلوم در شهادت، مهجور در زمان

به بهانه‌ دیدار با خانواده‌ شهید ترور ربابه اسماعیلی‌علیشاه
مظلوم در شهادت، مهجور در زمان

“به‌ نام خدا و به‌ نام خلق قهرمان ایران و به‌ نام فرمانده‌ ی ارتش آزادی بخش ملی ایران، با استعانت از آفتاب جاوید خراسان علی بن موسی‌ الرضا هشتمین پیشوای عقیدتی شیعیان و هشتمین پیشوای تاریخی و انقلابی کبیر مجاهدان، آتش…”

این جملات آشنای مریم رجوی در اطلاعیه ی ستاد عملیاتی سازمان مجاهدین خلق است. این سازمان پس از عزل بنی صدر و از تاریخ سی خرداد سال شصت، عملا وارد فاز مسلحانه در مخالفت با نظام جمهوری اسلامی شد. سازمانی که در روزهای پر التهاب دهه‌ ی شصت بیش از دوازده هزار نفر از فرزندانِ این آب و خاک را ترور کردند. ترورهایی کور که اتفاقا همان خلقی را که با عنوان حمایت از ایشان قائله بر پا کرده بودند، به خاک و خون کشاند. مردم بی گناهی که در بازی های سیاسی و عقیدتی این ها ورود نکرده بودند و اسلام را انتخاب اول و آخر خود می دانستند. به بیان بهتر این سازمان خونخوار و رهبران مجنونشان انتقام کنار کذاشته شدنشان از مردم را می گرفتند. مردمی که اکثریت قریب به اتفاق آن ها را شهروندان عادی تشکیل می‌ دادند.

تابستانِ گرم سال ۶۳ نیز با بوی خون و صدای انفجار آمیخته شد. خبر کوتاه بود. بمب گذاری در میدان راه آهنِ تهران در اولین روز شهریور ماه …

آن چه در ادامه می‌ خوانید شرحی است بر گفت‌ و گوی گروه خادمین شهدا- فدک در دیدار با خانواده ی اسماعیلی علیشاه.

ربابه متولد بیست و پنجم شهریور ماه سال ۴۵ است و اولین فرزند یک خانواده ­ی سنتی و مذهبی. دوران نوجوانی، در کلاس های قرآن محله روز به روز بیشتر شاخصه های یک دختر انقلابی در او رشد می کند. مثل همه ی دخترهای آرمانگرای دهه ی شصت، پر از التهاب و شور انقلابی است و دوست دارد از همه ی وجودش برای به ثمر رسیدن انقلاب مایه بگذارد. آرزوی مرد بودن و نبرد در جبهه را دارد. دختری آرام و محجوب و اهل مطالعه و تحقیق است. کتب دکتر شریعتی و استاد شهید مطهری را می خواند. بسیار مقید به حجاب است و آنقدر نوع پوشش برایش اهمیت دارد که از نه سالگی پوشش چادر را انتخاب می کند و تا لحظه شهادت با این پوشش است.

عضو بسیج مسجد “قندی” است و همراه دیگربانوانِ محله، جهت تهیه ی آذوقه­ به جبهه فعال است.

فعالیت های پشت جبهه در مسجد محله، روحیه ی آرمانگرای او را سیراب نمی کند و فعالیت جدی تری که حضور فعال تر را خواستار است، می پسندد. کلاس های امدادگری در “کانون فرهنگی تربیتی حر” انگیزه ی امداد رسانی و حضور در جبهه را در او تقویت می کند. چند مرتبه برای آموزش به مناطق جنگی از جمله خرمشهر و آبادان می رود.

ربابه با شرکت در این کلاس ها به آرزویش نزدیک می شود. اول شهریور ماه سال ۶۳ باجه تلفن میدان راه آهن تهران که روبروی کانون حر قرار داشت، توسط گروهک منافقین بمب گذاری می شود. ربابه به همراه دو تن از دوستانش در این حادثه به شهادت رسیدند. او شهید می شود، درحالی که تنها ۱۸ بهار از زندگی خود را پشت سر گذاشته است. ۱۸ سال پر حادثه که با شور و حلاوت انقلابی او را تعالی بخشیده و شهادت را برازنده او کرده است. دختری ۱۸ ساله با جهیزیه ای آماده که به دختران نیازمند بخشیده می شود، به شهادت می رسد تا خط سرخ شهادت را با خون خود دنبال کرده باشد.

این داغ برای خانواده هنوز تازه است. اشک های پدر پس از گذشت سی و سه سال از شهادت دخترش واگویه ی همین درد است.
مادر از خواب های صادقه اش می گوید. از این که در خوابی ربابه از او خواسته بود تا ساعت زیبایی را که بسیار دوست می داشت برایش بفرستد و مادر با بخشیدن آن ساعت به یک دختر یتیم، آن را به دست ربابه می رساند و یا رویای شیرینی که ربابه از داشتن جای خوب و استاد خوبی که نصیبش شده خبر می دهد، تا مادر که در ماه های آخر بارداری به سر می برد به آرامش و صبر برساند.

پدر و مادر ذوق کرده اند از این ملاقات. مبل ها را جا به جا می کنند تا عکسی دسته جمعی بگیریم. بسته های میوه آماده کرده اند برای فاتحه. آلبومی آماده کردند از عکس ها، دست نوشته ها و انشای ربابه با موضوع شهادت. میراث دختر را نشانمان می دهند. در حین خاطراتی که بعد از سی و سه سال، این چنین عاشقانه در فراق فرزند مرور می‌ شود به این فکر می کنم که شهدای ترور و خانواده هایشان عجیب مظلومند. این ذوق مادر و پدر حکایت از نادیده گرفتن شهدای ترور و جویای احوال خانواده آن ها نبودن است. خانواده هایی که سال ها است داغ دیده اند اما در میان بی توجهی مسئولین و کسانی که متولی امر هستند، در گوشه ای داغ عزیزشان را در دل نگه می دارند و سخن نمی گویند اما در واقعیت هم چون شمع آب می شوند.

یاد دست نوشته ای از «شهید حسین بیدخ» می‌ افتم:

” از دردی بزرگتر در هراسم، از رنجی بزرگ در وحشتم. از این که برایم بگریی یا بخندی بی خیالم. اما از این که فرداها، در کوره راه ها در شادی‌ ها، در جشن‌ ها، در مسیر بزرگ زندگی به دست فراموشیم سپاری در وحشتم. وحشتی که زندگی را برایم مرگ می‌ کند و آخرت را نیز برایم دنیا. برادر چیزی نداشتم، پیامی نداشتم، اما با رفتنم از دردی بزرگ بر خود می‌ذنالم، حس می‌ کنم فرداها، در راه ها وقتی زمان گذشته را از یاد می برد و آینده فراموشکده ی گذشته می‌ شود، شهیدان از یاد می‌ روند…”

می ترسم امروز همان فردایی باشد که حسین می گوید. همان فردایی که نه فقط شهدای ترور، بلکه تمام شهدا فراموش شوند. از شهدا تنها اسمی بر کوچه ها و خیابان ها و بزرگ راه ها بماند و کسی نداند که چمران و همت و باکری و باقری که بودند و چه کردند. کسی نداند که اصلا چرا اسم این افراد بر روی آن اتوبان و این کوچه است. امروز همان فردایی است که بزرگی هم چون چمران مهجور است. حال تصور کنیم که چه غربتی شامل شهدای ترور می شود. خانواده ربابه ۱۸ ساله سال ها چه درد فراغی را به تنهایی کشیده اند. دردی که اگر تا این اندازه غریبانه نبود، شاید پدر و مادر ربابه را تا این حد بی تاب نمی کرد. پدر و مادری که به تنهایی روز و شب ها را بدون نور چشمشان گذرانده اند. تنها مونسشان شده آلبوم دست نوشته ها و عکس های دخترکشان که آرزوهایی بس دور و دراز برایش داشتند.
در کنار همه این ها باید خدا را شکر کرد که بعضی افراد و جریانات نتوانستند جای قاتل و مقتول را عوض کنند وگرنه شاید امروز ربابه و امثال ربابه از شهید و شهیده بودن تبدیل می شدند به عناصری که آدم کش هستند و خون خواران رجوی می شدند مظلومین تاریخ. خون خوارانی که همیشه بر روی دوش مردم سنگینی کرده اند و تنها شعار حمایت از خلق را برای نیل به اهداف فاسد خود سرداده اند وگرنه کدام عاقلی می پذیرد که عده ای با شعار مردمی بودن بیایند و همان مردم را به راحتی بکشند و باز هم بگویند ما حامی مردم هستیم. کدام مردم و کدام حمایت!! حمایت یا کشتار مردم بی گناه؟! و بی شک داغ دل خانواده ربابه زمانی که می شنیدند عده ای در پی تبرئه آن قاتلان و محکوم کردن مبارزین با آن ها هستند، تازه می شد. داغشان تازه می شد که می دیدند عده ای پا روی خون عزیزشان گذاشته اند و فراموش کرده اند که چه بر سر آن ها رفته است.
آری، حق با حسین بیدخ بوده است که بترسد از فردای فراموشی. امروز فراموشی رسم زمانه شده است. رسمی بدشگون..‌.
مظلوم در شهادت، مهجور در زمان
متن انشای شهید ربابه اسماعیلی‌علیشاه

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

موضوع انشا: شهادت

شهادت همیشه بودن است. اگر به این باور برسی، آن‌گاه صدای نجوای عاشقانۀ هستی را با گوش جان خواهی شنید. شهید است که به جامعه روشنایی می‌بخشد و راه را برای مومنین باز می‌کند. شهید است که می‌سوزد و با نور خود به اشخاص، آگاهی و روشنایی می‌بخشد. شهید است که راه ایثار و فداکاری، مبارزه و قدم گذاشتن در راه الی‌الله را برای انسان‌ها روشن می‌کند. آری این شهید است که به زندگی روح و جهت می‌بخشد. شهادت، خوب زیستن و خوشبختی را برای انسان‌ها به ارمغان می‌آورد. شهادت است که رستگاری در آخرت را نصیب ما می‌کند. در یک زندگی مکتبی که انسان هدف دارد و برای رسیدن به هدف مبارزه می‌کند دیگر جایی برای احساس باقی نمی‌ماند. آرزوی هر انسان مومنی فدا شدن در راه خدا و شهادت است و سید‌الشهدا بر همین هدف بود که رفت. حماسۀ آخر و حماسه‌ای که همگان را تکان داد، بزرگ‌ترین نمونه شعور و دلاوری بشر است و والاترین ایثار و از خودگذشتگی و برای وصف آن همه شجاعت و پاکبازی و قهرمانی، ما در این زبانی که تکلم می‌کنیم کلماتی نمی‌یابیم که این دلاوری را توصیف کنیم زیرا کاری که حسین کرد کسی نکرد و جانی که حسین در راه خدا داد کسی نداد. خونی که از گلوی حسین ریخت نظیرش را تاریخ ندید و پایداری که حسین نشان داد همانند نداشت. ظلمی که به او شد بر هیچ مظلومی نرفت و این حسین بود که شهادت را به جهان آموخت و با ایثار و هدیه کردن اولاد و اصحابش راه فداکاری را یاد داد. آری انسان‌ها با شهادت است که به سعادت می‌رسند و خود و خانواده‌شان را فدای راه اسلام می‌کنند.

اینک قسمت‌هایی از یادداشت یک شهید را برای‌تان می‌خوانم: ای همرزم! بیا با هم همسفر شویم. بیا در کوره راه‌های سفر عشق با خدا همسفر شویم. بیا تا از لجنزار نکبت زندگی که از آن بوی مردگان و بوی بردگی می‌آید فرار کنیم و سپس به سوی آسمان‌های درخشان و پرنور مبارزه اوج بگیریم. بیا تا از سرزمین مردگان و از گورستان زندگی‌مان و از بتخانه جاهلان بگریزیم و به سوی رستگاری و صلاح رویم. بیا با سلاح عشق به الله و فریاد الله‌اکبر و با قدرت ایمان بر ستمگران و ظالمان بشوریم. بیا با امید به آن که رهرو راه شهیدان الی‌الله باشیم. والسلام‌علیکم‌و‌رحمۀالله‌و‌برکاته

۲۷ محرم سال ۱۳۶۱٫ش، ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه

مظلوم در شهادت، مهجور در زمان

به کوشش: کارگروه پژوهش – گروه خادمین شهدا فدک