مهر ۲۶, ۱۴۰۳

دیدار با خانواده شهید حجت الله فرزانه

قرارمان سمت مترو طرشت بود. تقریبا یک ربع به ده رسیدیم. توی پارکینگ منتظر یکی از خانم‌ها بودیم که قرار بود دسته گل را او بگیرد. برای دیدن خودش هم ذوق داشتیم چون دو سالی برنامه‌های گروه را نیامده بود و بالاخره شهید فرزانه توانسته بود پاگشایش بکند! بگذریم از این که شب قبل چقدر در گروه مجازی سر به سرش گذاشته بودیم که شهیدی که تو را بعد از این همه سال بطلبد، احتمالا خیلی خاص هست.خانم محمدی از فعالان ِ سرایِ محله طرشت همراهمون بود و مادر شهید می‌شد، عمه‌اش. می‌گفت بعد از بیماری یک هفته‌ای، نایی برای آمدن و همراهی با شما نداشتم، اما صبح خواب دیدم که چند تا از بچه‌هایتان آمدند زیر بغلم را گرفتند، ببرندم دیدار امروز!…دیگر برای آمدن درنگ نکردم. تا دسته گُل برسد و همه با هم داخل برویم. زینب، عضو ۴ ساله گروه، چند سوره قرآن خواند و با شیرین زبانی سرگرم‌مان کرد. دسته گل نرگس‌مان هم رسید.دختر خاله یکی از بچه ها هم که شیرینی پز بود کیک‌مان را پخت و رویش چند شاخه گل نرگس گذاشته بود. خب دیگر…همه چیز آماده بود. وارد شدیم. دو تا خواهرهای شهید هم آمده بودند. مادر شروع کرد به تعریف کردن… این که از اول هم ساکن محله طرشت بودند و حجت بزرگ شده همین کوچه پس کوچه ها بود. این که، قدیم هنوز این قدر ساخت و ساز نشده بود در این محل و پر از باغ و بستان بود. خانم های محله طرشت غیر از این که عزیزانشان در جبهه بودند، در پشتیبانی از جبـهه و خدمات جهاد سازندگی ید طولایی داشتند. از حجت برایمان گفت از این که ۱۴ سالگی دست در شناسنامه‌اش برد و یک سال خودش را بزرگ تر کرد. وقتی هم می خواست شناسنامه‌اش را به مسـجد بدهد توی راه آن را گم کرد.با هر ترفندی بود اعزام شد. در عملیات کـربلای ۵ شرکت داشت و ۴سال در منطقه بود. وقتی قطعنامه امضا شد به پهنای صورت اشک می‌ریخت. به پسر دایی‌اش گفته بود: “درِ بهشت رو دارن می‌بندن. یه عملیات دیگه هم نزدیکه باید بریم…” برای عملیات مرصاد عازم منطقه شد و در جبهه اسلام آباد غرب، پنجم مرداد سال ۶۷ به شهادت رسید. حسن ختام برنامه هم مدیحه سرایی خواهر شهـید بود در رسای فاطمه زهرا سلام الله علیها. تو این هوای سرد؛ تو این عید خاص و روز ولادت مادر سادات، دیدار مادر شـهید فرزانه خیلی بهمون چسبید…


گزارش دیدار با خانواده شهید حجت الله فرزانه23/10/1401